زندگی دو نفره مازندگی دو نفره ما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
زندگی سه نفره مازندگی سه نفره ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
زندگی چهار نفره مازندگی چهار نفره ما، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

فرشته دوم زندگیم

11 ماهگی

1396/10/28 17:36
نویسنده : هستی مامی
849 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشکل مامانی

11 ماهگیت مبارک عشق مادر

 

پیشرفتای گلپسر تاج سرررررر

 

از اول ماه دو سه قدم میرفتی میفتادی ولی آخر ماه دیگه رسما راه افتادی

دو سه روزی میگفتم بای بای دستت رو به چپ و راست تکون میدادی ولی دیگه از سرت افتاد انگار ،چون دیگه تکرار نمیکنی

یه چیزی روقایم میکنم پیداش میکنی

شونه برمیداری  میزنی به سرت، مداد برمیداری رو کاغذ میکشی و خط خطی میکنی

کنترل تلویزیون رو برمیداری و روشنش میکنی و کلی خوشحال میشی که تونستی روشنش کنی

کنترلها و گوشی رو برمیداری در گوشت میگیری و میگی اَ

دورت بگردم چند روزی بی اشتها بودی امیدوارم بخاطر دندون باشه و کمتر اذیت بشی

هم اول ماه بردمت بهداشت هم آخر ماه ؛وزنت اول ماه 9400 آخر ماه در 11 ماهگی 9600

 

حالا عکسا

 

بله بله این منم و گوشی بابام در حال بازی

 

عاشق گوشیم ولی ابجی نمیزاره من برش دارم منم خونه رو با جیغ و گریه هام دو تا میکنم(البته نه این گوشی هااااا!! گوشی قبلی بابام منظورمه که از این لمسی هاست و توش بازی و اهنگ داره)

 

این عکس چیه چرا اینجا گذاشتیش مامان؟؟؟!!!!برش دار خجالت میکشم لختم آخههههخجالت

 

از اول ماه مامان و بابام یه جا گلدونی و چند تا گلدون خریدن یعنی صبح که بیدار میشم کارم شده این:

 

 

خدا به داد مامان و بابام برسه!!!غمناک

 

به شدت احساس بزرگی میکنم میخوام خودم غذا بخورم

 

 

 

بعضی اوقات هم مثل بابام دوست دارم لم بدمخندونک

 

 

همه چی رو اول باید با دهنم آزمایش کنم ببینم خوردنیه یا نه!!متفکر

 

بعد باهاش بازی کنم

 

بنظرت میتونم یعنی میتونم؟؟!!!

 

خواستن توانستن است..!!!راضی

 

راه میرم نون میخورم

 

دوست دارم برم پشت پرده و دکی بازی کنم

علی کو کو

دکی

 


 

حالا نوبت آبجیه که دکی کنه

از دکی بازی که خسته میشم میرم سراغ جاکفشی و تلاش برای باز کردنش

 

میبینم نمیتونم بازش کنم میشینم و مویزهایی که آبجی محترمه ریختن رو زمین رو شکار میکنم(قضیه اون ساک پشت تصویر نتیجه زلزله هایی است که به ما امان نداده بود الان که خداروشکر انگاری زمین خوابیده)

 

تلویزیون برنامه کودک داشت نگاه کردم خوابم بردخواب آلود

 

اینم یه مدل خوابیدنم

 

تو این دور و زمونه برعکس شده همه چی...!!!!

این عکس با اینکه تار افتاده ولی من عاشقشمممم

 

 

عاشق اینم که دستم رو بگیرن و راهم ببرن اگرم مامانم نشسته باشه دستش رو تو دستم میگیرم بلند میشم دورش راه میرم

 

 

من تمام قد فدای اون چشماتزیبا

 

 

اگه روزی یه بار این کارو نکنم روزم شب نمیشه

 

 

ابجی جون ممنونم کفشای خوشکلت رو سالم نگه داشتی منم تونستم استفاده کنم فقط یکم برام بزرگه که اونم درست میشه!!عینک

 

اول باهاش مشکل داشتم میخواستم درش بیارم

 

 

اولین قدم های مستقل با کفش

 

دیگه باهاشون راه افتادم میپوشم راه میرم تلویزیون هم نگاه میکنم اون وسطاش

هنوز که هنوزه مامانم نتونسته از دندون پنجمم عکس بگیره یعنی مامانم رو کچل کردممممم!!کچل

 

وااااای پاستیل!!

یعنی عاشقشم هاااااا !!!!!

 

 

اینجا که میبینین مظلوم نشستم منتظرم مامانم حواسش پرت شه که بتونم برم پیش گلدونها و داغونشون کنم!!!

 

 

اینا چیه پام کردن؟؟!!!!!!!

 

ببینم خوردنیه..!!!!

 

 

فدات بشم قند عسل

امام علی(ع) نگهدارت باشهمحبت

دوستت دارمبغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)