شب قدر
عبدم ولـی عبـد گنهکار هم روسیاهم هم گرفتار معبود من ای حیّ دادار من بنـدۀ عاصی، تو غفار الغوث خلّصنا من النّار دستـم بگیــر از پا نشستم یک عمر عهدم را شکستم عفو تو باشد بـود و هستم یارب تو آبرویم را نگهدار الغوث خلّصنا من النّار من خستــه از بـار گنـاهم مویــم سفیـد و روسیـاهم این عفو تو این اشک و آهم بـاز آمـدم با جرم بسیار الغوث خلّصنا من النّار اگـرچـه مستحـق نـارم روزم شده چون شام تارم مولا علی را دوست دارم بـر حـرمت حیـدر کرّار الغوث ...