زندگی دو نفره مازندگی دو نفره ما، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره
زندگی سه نفره مازندگی سه نفره ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
زندگی چهار نفره مازندگی چهار نفره ما، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

فرشته دوم زندگیم

بهداشت 4 ماهگی

سلام پسرم 30 خرداد بردمت بهداشت برای چکاپ قدت 64.5 دور سر 41.1 وزنت کم بود 6650 (بعدا نوشت:حدودا دو هفته بعد بردمت بهداشت 400 گرم اضاف کرده بودی یعنی 7050 خداروصد هزار بار شکر کردم چون واقعا اعصابم خورد شد وقتی دیدم وزن نگرفتی) واکسنات رو هم زدن خداروشکر زیاد اذیت نشدی   این بعد بهداشت تو خونه برای وزنت گفت به خوراک خودم برسم که شیر داشته باشم و بهت غذا ندم منم دیگه از اونروز چیزی کم نذاشتم امیدوارم بهتر شه وزن گیریت حالا واکسنت میره تا 6 ماهگیت راستی دیروز کل بدنت رو حنا کردم ولی زود شستم دست و پات رو گذاشتم تا رنگ گرفت اینم نتیجش پسرم دوستت دارم خدا پشت و پناهت باشه   ...
1 تير 1396

4 ماهگیت مبارک

سلام قند عسل مامان   چشم رو هم گذاشتم شدی 4 ماهه مبارکت باشه عروسک مامان   اینم عکست و و و   از پیشرفتات بگم که پیشرفت خاصی نداشتی همچنان دست به دهان و به شکم عادت داری بخوابی.خب هوشیار تر شدی چیزایی مثل جغجغه و شیشه و لباس مامان و موهای آبجی و مامان و ... رو میگیری یه چند باری دیدم برعکس هم غلت زدی و از شکم به پشت شدی یکم هم گریه کردی چون سرت محکم خورد زمین تازگیا دوست داری بشینی وقتی دراز کشیده ای یا سرت رو میاری بالا یا سرت رو به زمین فشار میدی و کمرت رو از زمین جدا میکنی با آبجی خیلی انس گرفتی به کارایی که میکنه غش غش میخندی آبجی هم خیلی دوستت داره فقط بعضی وقت...
28 خرداد 1396

اولین بار

  سلام پسرم امروز در سه ماه و 7روزگیت برای اولین بار بهت غذا دادم..یه مقدار از آب سوپی که درست کرده بودم رو بهت دادم اونقدر بانمک مزه مزه کردی و خوردی که منم ذوق کرده بودم ..کلی دست و پا میزدی و میخندیدی ... بعدشم که:     فدای روی ماهت بشم خدانگهدارت باشه عروسک مامان   ...
4 خرداد 1396

غلت زدن

سلام گلپسرم   در تاریخ 30 اردیبهشت در سه ماه و دو روزگی تونستی غلت بزنی فکر کنم ظهر پریروز بود که هنوز دراین مرحله بودی یعنی کامل نمیچرخیدی   ولی درست چند ساعت بعدش دیدم که این جوری شدی: جالبه که برعکس قبل که به شکم زیاد راحت نبودی الان همش به شکم میشی و کلی ذوق میکنی و جیغ میزنی دستت رو میزاری دهنت میچوشی تا خوابت میبره       ...
2 خرداد 1396

سه ماهگی

سلام عزیزم روزها مثل باد درگذره و شما سه ماه شدی عزیز مادر هر چی میشه بزرگتر و ماه تر و هوشیار تر میشی کلی با مامانی میگی میخندی متاسفانه چند روزی بود سرماخورده بودی و همچنان هم خوب خوب نشدی بخاطر همین نیمه شعبان که قصد دَدَر داشتیم منصرف شدیم و با اصرار آبجی که میگفت بریم جشن رفتیم مصلی امام علی(ع) هم جشن بود هم نماز جمعه. اینم عکساش   قبل رفتن تو خونه       اینم مصلی: موقع جشن بیدار بودی     به خطبه ها که رسید خوابیدی ولی موقع نماز بیدار شدی و دیگه نزاشتی نماز بخونم نمیدونم چرا گریه میکردی از شنبه هم خاله اعظم جون اومدن کرمان و تا دیر...
28 ارديبهشت 1396

آقاجان ولادتت مبارک

ای عاشقان ، ای عاشقان ، جان می ‌رسد ، جان می ‌رسد مهری درخشان می‌ دمد ، ماهی فروزان می ‌رسد آید نوای کاروان ، بر گوش جهان کان دل ستان تا دل ستاند زین و آن ، اینک شتابان می ‌رسد رخسار ماهش را ببین ، زلف سیاهش را ببین برق نگاهش را ببین ، یوسف به کنعان می ‌رسد ساقی ببخشا جام را ، از باده پر کن کام را گو باز این پیغام را ، پیمانه گردان می ‌رسد رونق فزای باغ‌ ها ، لطف  و صفای راغ ‌ها بر قلب عاشق ، داغ‌ ها ، زیبا گلستان می ‌رسد بر درگهش کن بندگی ، خواهی اگر پایندگی کان رهنمای زندگی ، و آن مهد عرفان می ‌رسد مهر سحر ، ماه صف...
21 ارديبهشت 1396

اعیاد شعبانیه

سلام پسرم   اعیاد مبارک عزیزم دیروز ولادت امام حسین(ع) ، امروز ولادت حضرت عباس (ع) و فردا ولادت امام سجاد (ع) هستش دیروز رفتیم زینبیه جشن بود امروزم رفتیم روستای سکنج اینم شرح تصویریش:       متاسفانه یا خوشبختانه هوا ابری بود و باد سردی می اومد   بدون شرح   اینم آبجی و آب بازی   ساعتای 2 بارون گرفت و ما هم به ماشین جونمون پناه بردیم و رفتیم سمت ماهان (شاه نعمت الله ولی)برای نماز     بعد برگشتمون به کرمان هم با خاله زینب رفتیم جشن... خداروشکر روز خوبی بود و با وجود سردی هوا خیلی خوش گذشت   ای...
11 ارديبهشت 1396

عید مبعث

سلام پسرکم   اول از همه عید مبعث رو بهت تبریک میگم و اما دوم دیشب رفتیم بوستان طبیعت جشن:   این قبل رفتنمون تو خونه         به پارک که رسیدیم آبجی رفت سروقته سرسره ها و من و شما هم نشستیم رو صندلی کنار پارک تا بازیش تموم شه و بریم جشن ولی تا رفتیم جشن تموم شد اینم دو تا عکس هویجوری   امروز هم که رفتیم ده بالا   این همون اوله که هنوز بیدار بودی   بعدش یه گریه و   بعدش شیر و لالا   یعنی کلا خیلی خسته شدی ..!!!   و اما آبجی:     اینم بعد رسیدنمو...
5 ارديبهشت 1396